جدول جو
جدول جو

معنی رته زئن - جستجوی لغت در جدول جو

رته زئن
خلط مبحث کردن، نشان از چیزی یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه زدن
تصویر راه زدن
در بیابان و میان جاده جلو کسی را گرفتن و اموال او را ربودن، غارت کردن اموال مسافران در راه
در موسیقی سرود گفتن و نواختن آهنگ موسیقی، برای مثال چه راه می زند این مطرب مقام شناس / که در میان غزل قول آشنا آورد (حافظ - ۲۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تُ رُ نِ شَ تَ)
قطع راه کردن. غارت کردن و تاراج نمودن در راه. (ناظم الاطباء). لخت کردن کاروانیان در سفر. قطع طریق. (یادداشت مؤلف). تاراج نمودن اموال و اسباب مسافران و گمراه کردن آنها. (از آنندراج) (ارمغان آصفی) (بهار عجم). فریب دادن. گمراه ساختن. قصد کردن. از راه بردن:
راه زد بر تو جهان پرفریب و نیز تو
چند خواهی گفت مطرب را فلان آهنگ زن.
ناصرخسرو.
غبنا و اندها که مرا چرخ دزدوار
بی آلت سلاح بزد راه کاروان.
مسعودسعد.
خون همی ریزی و نکنی بجز این شغل دگر
خوب راهی زده ای مردم تکفین باید.
رضی نیشابوری.
بچشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه.
نظامی.
یاران بسیار داشتی همه دزدان و رهزن بودند و شب و روز راه زدندی و کالا بنزد فضیل آوردندی. (تذکره الاولیاء عطار).
ای کاش نکردمی نگاه از دیده
بر دل نزدی عشق تو راه از دیده.
سعدی.
دیگر فرمود که هر موضع از خیل خانه و دیه به آنجا که راه زده باشند نزدیکتر باشد عهدۀ پی بردن و دزد بادید کردن برایشان باشد. (تاریخ غازانی ص 279).
این قضا صدبار اگر راهت زند
بر فراز چرخ خرگاهت زند.
مولوی.
چشم خونبارم به شبخون بر گلستان میزند
راه خوابم نالۀ مرغ غزلخوان میزند.
صائب تبریزی (از بهار عجم).
شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند
اختران میخ بر این برشده خرگاه زدند
رهزنان راه زنند از پی نان پاره و زر
لیکن این راهزنان راه پی جاه زدند.
ملک الشعراء بهار.
، فریب دادن. گول زدن. فریفتن.
- راه زدن مار، آن است که بعضی از ماران خبیث در راه باشند و آیندگان و روندگان را بزنند. (ارمغان آصفی) (از بهار عجم) :
تلخ شد منزل بکام خویش این آواره را
زد چو مار زلف او راه من بیچاره را.
طاهر وحید (از بهار عجم).
، سرود گفتن. (ارمغان آصفی). کنایه از سرود گفتن و لهذا اطلاق راهزن بر مطرب نیز آمده. (آنندراج) (بهار عجم). آهنگ زدن. ساز نواختن. نوا زدن:
بزن راهی که شه بیراه گردد
مگر کاین داوری کوتاه گردد.
نظامی (از شعوری).
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با وی رطل گران توان زد.
حافظ.
چه راه میزند این مطرب مقام شناس
که در میان غزل قول آشنا آورد.
حافظ (از بهار عجم).
- راه مستانه زدن، مستانه نغمه سر دادن. سرود مستانه گفتن. مستانه سراییدن و قول گفتن:
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چارۀ مخموری کرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ / تِ زَ)
مرد دیوث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ دَ)
صف کشیدن. به صف ایستادن. صف زدن:
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
رده آن سپه را زده بر دو میل.
فردوسی.
به جایی رسیدی که مرغ و دده
زنند از بر تخت پیشت رده.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ دْ دی کَ دَ)
راه زدن. (یادداشت مؤلف). دزدی کردن. قطع طریق کردن. سر راه بر کسی گرفتن به قصد دزدی:
بر پلۀ پیرزنان ره مزن
شرم بدار از پلۀ پیرزن.
نظامی.
دل به عیّاری ببردی ناگهان از دست من
دزد در شب ره زند تو روز روشن می بری.
سعدی.
رجوع به راه زدن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ اَ)
رهزن. قاطع طریق که راهبند و رهبند و راهدار و رهدار و رهزن نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). سارق. (یادداشت مؤلف). قاطعالطریق. (دهار). دزد. (رشیدی). راه بند. (بهار عجم). دزد و قطاع الطریق. (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (آنندراج) :
سیرت راهزنان داری لیکن تو
جز که بستان و زر و ضیعت نستانی.
ناصرخسرو.
و مردم آن جملۀ ایراهستان سلاحور باشند و پیاده رو و دزد و راهزن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 132). و مردمان راهزن، و در این دو جای منبر نیست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 140).
برآن راهزن دیو بربست راه.
نظامی.
هر که را کالا بقیمت تر، راهزن او بیشتر.
بهاءالدین ولد.
مردم بیمروت زنست و عابد با طمع راهزن. (گلستان).
بنزدیک من شبرو راهزن
به از فاسق پارساپیرهن.
سعدی.
مغبچه ای میگذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد.
حافظ.
شد رهزن سلامت، زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد.
حافظ.
تو که در خانه، ره کوچه نمیدانستی
چون چنین راهزن و رهبر و رهدان شده ای ؟!
صائب تبریزی (از بهار عجم).
گر گویدم ملک که بود راهزن براه
گویم برهنه باک ندارد ز راهزن.
قاآنی.
راهداران فلک برگذر راهزنان
بفراخای جهان ژرف یکی چاه زدند.
ملک الشعراء بهار.
باغی، راهزن و ستمکار. (دهار). قطاع الطریق، راهزنان. هطلس، دزد راهزن. (منتهی الارب).
، سرودگوی. (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (آنندراج) (رشیدی). مطرب. (بهارعجم) (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (شرفنامۀ منیری) :
کسی بدولت عدلت نمیکند جز عود
ز دست راهزنان ناله در مقام عراق.
سلمان ساوجی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راه زدن
تصویر راه زدن
غارت کردن مسافران در جاده قطع طریق، سرود گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
اگر بیند راهزنی کرد و کالائی برد، دلیل بود کسی بر او خصم شود و عیش بر او تباه کند. اگر خویش را راهزن بیند، لکن کالای کسی را نبرد، دلیل است بیمار گردد و سرانجام شفا یابد. جابر مغربی
راهزن در خواب، مردی بود که با مردم نبرد کند و اگر به خواب بیند که راه زد و مال بسیار ببرد، دلیل که با مردی پیوندد که او را عزیز و گرامی دارد، فایده یابد به قدر آن چه راهزن برده باشد. اگر بیند راهزن بر او جمع شد، نتوانست از او چیزی بردن، دلیل که بیمار گردد و بیم هلاک بود و سرانجام از آن خلاصی یابد. محمد بن سیرین
راهزنی به خواب بر سه وجه است. اول: جنگ و خصومت. دوم: دروغ گفتن. سوم: بیماری و تباهی عیش.
اگر بیند که راهزن چیزی از او دزدید، دلیل که از کسی دروغ شنود. اگر بیند به راهی می رفت و راهزنان هلاکش کردند، خبر مصیبت به وی رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
آتش زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تازدن، لازدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سن زدگی غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
زباله دان
فرهنگ گویش مازندرانی
کوزه زدن به قصد حجامت
فرهنگ گویش مازندرانی
طفره رفتن، باریدن باران به صورت مورب
فرهنگ گویش مازندرانی
چرت زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین دادن فتیله ی چراغ، پایین تر زدن نشانه، ردیف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برین
فرهنگ گویش مازندرانی
با چوبی نرم و نازک تنبیه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی